فَگَط پرسپولیس
راستش میخواستم تو این پست واست از این بنویسم که چقدر خوشحالم که یک ماه دیگه تا تولدت نداریم و اینکه چقدر خوشحالم از بودنت از داشتنت. اینکه چقدر دلت میخواد تولدت باشه و واست شمع و کیک و کادو بگیریم و واست شعر تولد بخونیم. تو برقصی و ناز کنی و خلاصه اون روز بیشتر از هر روز دیگه روز تو باشه. ولی شیرین کارایهای دیروزت خیلی جالب بود گفتم تا بیات نشده واست بنویسم.
دیروز که مسابقه فوتبال پرسپولیس و استقلال بود و تو هم به یمن وجود بابای فوتبالی با تمام فوت و فن های دیدن یه بازی فوتبال آشنایی داری. کجاها باید بگی اوووه یا وایییییی. خلاصه دیدن این بازی فوتبال بی مزه پرسپولیس و استقلال که نهایت بی انگیزه گی بازیکنان فوتبال دو تیم رو میرسوند باعث شد که یه عصر قشنگ رو کنار تو و بقیه فوتبال دوست های فامیل بگذرونیم. همه خونه عمو رحیم بابا جمع شدن و همگی هم به جز بابا و من استقلالی دو آتیشه. فقط یک بار بهت گفتم برو بگو پرسپولیس.. ولی همون یکبار کافی بود که یک تنه همه استقلالی های دو آتیشه جمع رو مات خودت بکنی. با تمام نیرویی که تو صدات بود پرسپولیس رو تشویق میکردی و بالا و پایین میپریدی و با اینکه هیچ وقت تو خونه حرفی نبود از تیم فوتبال ایرانی ، ولی هر چی بهت میگفتن که بگو استقلال تو فقط میگفتی پِسپولیس و بس...هی میگفتن بگو فقط آبی!! ولی تو میگفتی فگَط گِمِز اون بازی اینقدر بی هیجان و بی مزه بود که بعد از یه ربع دیگه میل به دیدن نداشتی. ولی شیرین کاریای تو باعث شد که تا آخر فوتبال همه بشینن پای تلویزیون و تخمه بشکنن و میوه بخورن و به کارهای تو بخندن و شاد باشن.