خاطرات شمال محاله یادم بره
یسنای من آرزو میکنم که تو زندگی که در پیش داری بتونی دوستای خوبی پیدا کنی. دوستایی که کنارشون از زندگی لذت ببری.درست مثل دوستای من و بابایی که کنارشون زمان و مکان رو از یاد میبری. چند روز تعطیلی عید فطر رو رفتیم شمال با دوستای بابامحمد که از دوران دانشگاه تا الان مثل برادر کنار هم بودن و هوای هم رو دارن. با اینکه میدونستیم که هوا خیلی گرمه و نمیشه خیلی از آب و هوا لذت برد ولی به عشق بودن کنار همین دوستان رفتیم. دلم میخواد تمام اون صمیمیت رو بتونم تو کلمات جا بدم ولی من ناتوانم تو نوشتن... این سفر بودن شما بچه ها شیرین ترش هم کرده بود. اینکه بزرگتر از پارمیس و فرهاد هستی بهت حس برتری میداد. هوای پارمیس کوچولو رو داشتی و اجازه نمیدادی...