یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

شیرین زبون یا ...

وقتی واست توضیح میدادم که مامان میخواد بره پیش خانمه ابروهاش رو درست کنه و شما هم باید بمونی پیش خاله نسرین  تا مامان زودی بیاد،نگاهم کردی و بعد از یه دقیقه اومدی ابروهام رو بوس کردی و گفتی مامان دلس شد نتا دلس کرد !!!!(مامان درست شد یسنا درست کرد)                                                             ...
17 بهمن 1390

رنگ رنگ رنگین کمون

یسنای مامان کم کمک داره رنگها رو یاد میگیره علاقه عجیبی به رنگ آبی داره!سبزو زرد و نارنجی  رو میشناسه ولی خوب گاهی وقتها  سبز و زرد رو جابجا میگه.صورتی و قرمز رو میشناسه ولی قرمز رو هم صورتی میگه و میخنده انگار میخواد منو امتحان کنه!!!!  
27 دی 1390

در فروشگاه

دیروز با بابامحمدرفتیم فروشگاه واسه خرید خونه. شما رو گذاشتیم تو چرخ خرید و راه افتادیم.من و بابا که جنسها رو برمیداشتیم و نگاه میکردیم میخواستی کارای ما رو تکرار کنی. خرید کردیم تا رسیدیم به مواد غذایی 2 تا قالب کره برداشتم و گذاشتم توی چرخ خرید و راه افتادیم همین طور رفتیم تا لیستمون کامل شد یکدفعه نگاه کردیم دیدیم قالب کره تو دست شماست و داری گاز میزنی کره رو با کاغذ دورش داشتی میخوردی دو سه تا گاز زده بودی که من و بابا متوجه شدیم و ازت گرفتیم که خیلی ناراحت شدی و گریه کردی و هنوز کره میخواستی !!!! ما از فروشگاه با یه قالب  کره گاز زده شده برگشتیم خونه... ...
28 مهر 1390

کارهای جدید یسنا

دشم دشم دو ابووو ....(ترجمه میکنم:چشم چشم دو ابرو) دیدین خودم یاد گرفتم شعر بخونم!  تازه خیلی کارای دیگه هم یاد گرفتم. مامان که نقاشی میکشه خیلی زود میگم که چی کشیده مثلا تا جوجه میکشه زودی میگم جوجو. درخت بکشه میگم اخت! تلفن میکشه میگم گا!(خودم هم نمیدونم چرا)تازه چند روزه تا مامانی کلمه مامان و بابا رو مینویسه میگم مامان بابا!!!!(این از افتخارات مامانمه) خیلی دختر خوبی شدم کمک مامانم میکنم هر چی بگه گوش میکنم سفره براش پهن میکنم قاشق و چنگال و لیوان میبرم سر سفره. بعد هم که غذا خوردیم دوباره سفره رو جمع میکنم. تازه اگه چیزی بریزم رو زمین اول خیلی بلند اعلام میکنم که ایخت! بعد میرم یه دستمال میارم و روش میکشم که تمیز بشه. دیرو...
28 مهر 1390

یسنا در کمد

این عکسایی که میبینین آخرین هنرنمایی یسنا است خونه  مادر(مامان بابامحمد)که رفته تو کمد وسایل عمه زینب نشسته روز جمعه خونه مادر بودیم و آش پشت پای عمه زهرا که رفته کربلا رو خوردیم. وقتی یسنا خانم همه جور آتیشی سوزوندن و دیگه کاری نبود انجام بده رفت تو کمد نشست و ذوق میکرد از کاری که کرده بود. ...
28 مهر 1390