دخترکم در آستانه 26 ماهگی
دخترکم! این روزها عادت کردی که با شیشه شیر بخوری.به قولی تازه بچگی میکنی. این روزها وقت شیر خوردنت شیشه به دست در آغوشم آرام میگیری و دلت میخواد که شیشه شیرت رو هم من به دست بگیرم و تو فقط شیر بخوری!!! و من یاد روزهایی میکنم که برای شیرت وابسته بودی و با چشمان معصومت نگاه تشکرآمیز داشتی.چه زود دلتنگ آنروزها شدم من....
دخترکم این روزها در تلاشی برای یک گام دیگر به سوی یک جدای دیگر. جدایی یسنا از پوشک!!! که بسی برای پدر گرامی مایه خوشبختی خواهد بود اگر این جدایی اتفاق بیافتد!!!!٣ روز است که به طور جدی با هم تمرین میکنیم با هزاران جایزه و لبخندو بستنی و برچسب!!! که این آخری شد بلای جان خودمان که بعد از هر برچسب گریه و زاری که همه برچسبها رو میخوام و از ما توضیح که هر بار یک برچسب و از شما گریه که همش رو بدین و این بار من شکست خوردم در این پروژه و همه برچسبها رو یکجا تحویل گرفتی و خیال خودم و خودت رو راحت کردی.
دخترکم این روزها وقتی بهت اخم میکنم یا دعوات میکنم سریع میای و پیشونی من رو بوس میکنی و معذرتخواهی میکنی و من دلم ضعف میره که بغلت کنم و فشارت بدم. نمیدونی چه حظی میبرم من!!!
دخترکم این روزها نقاشی و خط کشیدن و البته سوراخ کردن کاغذ با نوک مدادهات شده دلمشغولی روزمره ات که چه ذوقی میکنی از کشیدن خطهای درهم و سوراخ کردن کاغذ و به قول خودت خورشید قشنگی که کشیدی!!!