هوش اجتماعی
هر آشنایی که از نوزادی یسنا با ما بوده و بزرگ شدنش رو دیده میدونه که یسنا همیشه بچه ای بوده ناآرام که با نزدیک شدن هر تازه واردی چنان فریادی و گریه ای سر میداد نا گفتنی!!!! من و محمد خسته از این همه گریه و داد، ولی صبورانه، به مجالس مختلفی وارد شدیم به این امید که شاید این بار از داد خبری نباشد ولی هر بار با اندک تغییر ناچیز به خانه برگشته و خود را دلداری داده که امشب بهتر بود و دقایقی دیرتر به گریه در آمد و در این اندیشه بودیم که مبادا یسنای دلبندمان نتواند که ارتباطی برقرار کند. ولی همیشه از قدیم شنیده ایم و بارها اثبات شده که اهسته و پیوسته رفتن چه نیکو پسندیده است... . این را بعد از چیزی نزدیک به دو سال درک کردیم که یسنا هم میتواند و چه خوب میتواند که جایگاه خود را در اجتماع کوچک مجالس پیدا کرده و امروز که دوستان عزیزمان مهمان خانه مان بودند بارها و بارها این نکته را متذکر شدند که یسنا کودکی شده بسیار اجتماعی!!!!که به راحتی با افراد غریبه ارتباط برقرار ساخته و به خوبی خود را در دل فرد مقابل جای میکند. و این را امروز با هر بار وارد شدن فردی به خانه یا از اتاقی به اتاق دیگر نشان میداد با جمله : سلام خوبی؟؟؟؟ددوری عززییییم؟(چطوری عزیزم) و شرکت کردن در مباحثی که عمو ها و خاله هابا هیجان زیاد برای هم تعریف میکردند با خواندن شعرهایی که به خاطر داشت و وقایعی که در طول روز برایش اتفاق می افتد!!!!! و من و پدر مهربانش ذوق کنان از این تعاریف دوستان و پرسیدن این مطلب که چطور به یکباره یسنای عزیز به هوش اجتماعی دست یافته، از تجربیاتمان سخن گفتیم و هر کداممان این موفقیت را به خود نسبت دادیم!!!!