برای روز میلاد ِ تنِ تو
دلم میخواست روز تولدت یه سوپرایز عالی داشته باشی و حسابی کیفور بشی. روی کادوی تولدت حسابی فکر کرده بودیم و قرار بود چیزی رو برات بخریم که مدتها بود آرزوش رو داشتی !!... کادوت از چند روز قبلش خریداری شد ولی سختترین قسمت کار این بود که بتونم بابا رو راضی کنم که بهت نگه چی خریدیم و یا روزای آخر کادوت رو پیش پیش بهت نده... خییییلللییی سخت بود ، سخت... با تهدید و ارعاب و تطمیع بالاخره بابا هم طاقت آورد تا روز موعود. از خیلی قبل تر بابا بهت قول داده بود که روز تولدت رو اصفهان کنار خاله هات و به خصوص خاله نسرین باشی واسه همین بابای مهربونت، با تموم مشغله ای که برای پایان نامه اش داشت اون روز تو رو رسوند اصفهان. اونجا یه کیک کوچیکی گرفتیم و تو منتظر کادوی تولدی بودی که فکر میکردی باربیه با تمام متعلقاتش!! وقتی کادوت رو با ابعاد کوچیکش دیدی یه کم تو ذوقت خورد ولی بازم به روی خودت نیاوردی و شروع کردی به باز کردنش وقتی فهمیدی کادوی روز تولدت یه تبلت ِ سفید با کیف ِ صورتیه دهنت از تعجب باز ِ باز مونده بود. هورررااا موفق شدم سوپرایزت کنم و چه لذتی داشت دیدن چهره پری گونه ات تو اون لحظه....آخه اصلا فکرشو نمیکردی که به این زودیا برات تبلت بگیریم چون هر وقت اسمشو میاوردی موکولش میکردم به مدرسه ای شدنت.حالا تو روز تولد 5 سالگیت صاحبش شدی درست همونجوری که آرزوش رو داشتی : تبلت سفید با کیف صورتی. تا سه روز راه میرفتی و قربون صدقه من و بابا میرفتی و تشکر میکردی. دلیل خریدنشم این بود که خیلی خوب برات جا افتاده بود که بازیهای ازین سبک برای یه زمان محدود خوبه و زیاد از حد نمیشه بازی کرد و جالبتر اینکه از وقتی تبلت دار شدی کمتر بازی میکنی و فقط ذوق داشتنش برات کافیه انگار که لبریز خوشی بشی و سرمست. فقط دوست داری بازیهای مختلف رو داشته باشی ولی تا الان که دارم برات مینویسم بیشتر از نیم ساعت بازی نمیکنی و شده دو سه روزی حتی تبلتش شارژنداشته باشه و تو اصلا کاری به کارش نداری خوشحالم وقتی برات خریدم که یاد گرفتی از تکنولوژی چطور استفاده کنی و بازیهای کودکانه ات رو ازت نگرفته نازنین ِ من
این عکس هم تو موسسه زبانت با دو هملاسی خوبت گرفتی.یلدا و پرستش.چقدر اون روز ذوق کرده بودی که تو کلاس برات happy birthday خونده بودن
تشکر نوشت: از همه دوستای نازنینی که برای تولدت یادگاری نوشتن ممنونم. یه تشکر ویژه هم از زینب عزیز و آناهیتای مهربونم که همون شب با صدای گرمشون غافلگیرمون کردن و حسابی کیفور شدیم از همصحبتی باهاشون.