به سپیدی برف
نیمه دوم بهمن ماهمون چنان به سرعت گذشت که من جاموندم از موندگار کردنش... چهاردهم بهمن ماه بعد مدتها انتظار ِتو نی نیِ گل پسری عمه هم به دنیا اومد و حسابی حال و هوای تو و خونواده رو عوض کرد. برای تو خیلی جالب بود چون تا به اونروز نوزادی ندیده بودی و همه چیز برات تازگی داشت. نسبتت رو با عضو جدید خونواده میپرسیدی و به هرکسی میرسیدی میگفتی من دختر دایی شدم و حسابی ذوق میکردی.
شیرین زبونیات یه روزایی به اوج میرسه و منو شگفت زده میکنی. با هر چیزی میخوای سوپرایزمون کنی و بعدش هم ازمون میپرسی سوپرایز شدی؟ کیف کردی؟ معلومه کیف میکنم از داشتنت جانِ مادر....امروز با لجبازی خاص خودت میخواستی حرفت رو به کرسی بنشونی و بابا رو قانع کنی که کاری رو برات انجام بده بابا هم بعد چند بار توضیح دادن حوصله اش سر رفت و محکم گفت نه نمیشه! یهو برگشتی گفتی آخه آدم با دخترش اینجوری صحبت میکنه!!!! چه حیف که بیشترشو یادم رفته کاش همون موقع جایی نوشته بودمشون...
اسفندماهت مبارک کوچولوی اسفندیِ من... امشب برف قشنگی باریده... به امید داشتن روزهای سپندماه سفید و شیرین.