دلبرانه
دیروز بابا محمد خسته از جلسه امتحان برگشته بود و تو بعد از سلام کردن بدو بدو رفتی سر یخچال و یه لیوان آب واسه بابا ریختی و دادی دستش. نمیدونی بابا چه سر کیف شد ازین کارِت دلبرکِ کوچولو... بهت میگم آفرین چه کار قشنگی کردی ! میگی مثل تو اون تبلیغه واسه بابام آب بردم.
داشتی سریال آوای باران! رو نگاه میکردی یهو گفتی مامان این شکیب خیلی بدجنسه! سوییپره!! گرگه!!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی