ترفندانه
عاشقتم نفسم، هرروز بیشتر از دیروز ، وقتی تموم اسباب بازیات وسط خونه است و ازت میخوام جمع کنی و قبول نمیکنی و میگی حال ندارم، مجبورم ترفندی بزنم که خودت تموم اسباب بازیات رو جمع کنی و بذاری سرجاشون.!!! واسه همینه که عاشقتم. چکار میکنم ؟ خوب مجبورم بگم دیگه بهت وقتی اینا رو میخونی دیگه اونقدر بزرگ شدی که بدون ترفند زدن اتاقت رو مرتب کنی و دیگه واسه خودت خانمی شدی. وقتی میخوام که اسباب بازیات رو خودت جمع کنی سرم رو به کاری گرم میکنم و میگم یسنا مواظب باش من که حواسم نیست کسی اسباب بازیات رو نبره بذاره سر جاش!!! اونوقت مثلا من حواسم نیست و تو یواشکی و یه جوری که من متوجه نشم!! اسباب بازیات رو میذاری سرجاش!! بعد من یهو سرم رو برمیگردونم و با تعجب تموم میگم وااااااییییی کی اسباب بازیها رو جمع کرد ؟؟؟ و تو خنده ای از ته دل سر میدی و میگی نمیدونم!!!!میدونم که میدونی حواسم به تو هست و این یه بازیه ولی دوست داری و انجامش میدی و اونوقت یه رابطه برد-برد داریم هردو.حالا حق ندارم عاشقتم باشم بیشتر از دیروز!!
ﺷﻌﺒﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ ! ...
ﺍﺻﻠﻦ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ ... !
ﭼﺎﻝ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﺕ ، ﺑﻮﺳﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺑﺮﻭﺯ ﻣﯽ ﮐﻨد
پی نوشت: این جمله آخر رو ازین منبع گرفتم که انگار از دل من خبر داشته: اعترافات مترسک فراری(شهریار بهروز)