یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

دختر ماهروی خانه ما

1392/3/5 14:17
نویسنده : مامان الهه
418 بازدید
اشتراک گذاری

دخترک خانه ما روز به روز بزرگتر میشود و شیرین تر. هرروز در حال اثبات بزرگ شدن خویش است به هر بهانه ای.دلم میخواهد ساعتها بنشینم و نظاره گرش باشم با عشق. هرروز کاری جدید و هنری جدید نشان میدهد و میگوید ببینید من دیگه بزرگ شدم. برای هر لحظه اش به دنبال سرگرمی جدید است و هنوز هم مثل قبل هر سرگرمی فقط 10 دقیقه جذاب است و بس.تنها سرگرمی جذابش این روزها فلش کارتهای زبانش است که خسته اش نمیکند و این مرا امیدوارتر میکند به ادامه راه.

دخترک خانه ما این روزها به شدت به کار خانه علاقه مند شده است. از جارو کردن و آشپزی تا جمع و جور کردن اتاقش و مرتب کردن کشوهای اسباب بازی.روزی یک بار اتاقش را جمع میکند و موجبات خوشحالی ما را فراهم.

دخترک خانه ما اینروزها باید خودش مدل لباس و مدل موهایش رو انتخاب کند و هرچه میپوشد و هر گلی که به سر میزند باید طبق معمول ست باشد و از همه مهتر اینکه شلوار در لباسهای دخترک خانه ما جایی ندارد مگر تنگ و چسبان و ...هنگام بیرون رفتن بساطی داریم ما نگفتنی...

و این روزها مادر خانه که من باشم بدجوری درگیر مسائل تربیتی دخترک خانه هستم چرا که دخترک خانه اینروزها به واژه "نه"بیشتر از قبل علاقه مند شده و سخت مشغول اثبات هویت و استقلال خویش است. و مادر خانه که من باشم نمیدانم تا چه حد باید به علایق دخترک سر تعظیم فرود آورم و چشم گویان باشم و یا مقتدر بمانم و پایم را در یک کفش کنم و حرف خود را به کرسی بنشانم واین وسط تنها دلم برای پدر خانه میسوزد و بس که باید نظاره گر مادر و دختر باشد. راه میانه ای وجود ندارد زیرا که دخترک  خانه ما مجالی برای میانه روی و بازی دوطرف برد نمیگذارد با گریه های بی امانش که بیشتر بر سر مدل لباس پوشیدن و آرایش موهایش هست. ومادر خانه که من باشم شدیدا به یاری سبز دوستان با تجربه ام نیاز دارم. که هم اکنون نیازمند یاری سبز شما هستم

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (19)

مامان نیروانا
5 خرداد 92 14:52
جانا سخن از زبان ما میگویی!!!
باورت میشه با اینکه اینهمه به سمانه نزدیکم هنوز نشده ازش بپرسم چرا؟ و حالا باید چیکار کنم؟
من همه ش تهدید میکنم و خط و نشون میکشم. بزرگترین تهدیدم هم محرومیت از دیدن کانال تی وی مورد علاقه شه. سریع جواب میده ولی خودم خسته شدم از تهدید و نمیدونم درسته یا نه تا این مقدار زیاد. البته تازگیا اینقدر زرنگ شده تا میگم تی وی محروم خودش میگه یه مدت صبر کنم محرومیتش تموم میشه!؟ یعنی حساب میکنه اگه کاری که میخواد بکنه بیارزه به اون زمان محرومیت بهش تن میده و کار خودش رو انجام میده. میبینی تو رو خدا!!!



ممنونم فریبا که اومدی کمکم..منم واقعا از این همه تهدید خسته شدم و دیگه کم اوردم... اگه سمانه جون رو دیدی حتما بهش بگو یه راهکاری جلوی پامون بذاره ایشالا که بتونیم یه بازی برد-برد داشته باشی. قربون نیروانای زرنگ و باهوشم برم که زیرکی خاص خودش رو داره
مامان سونیا
5 خرداد 92 15:11
والا نمیدونم چی بگم الهه جون البته این رو میدونم که این خلق و خوی بچه ها دائمی نیست و گذراست و بعد از یک مدت از سرش میافته همیسه نمیشه به بچه ها چشم گفت اما اگر بخوایم نه هم بگیم باید با ملایمت باشه طوری که بچه ناراحت نشه و احساس بدی از مامان و باباش نداشته باشه وفکر نکن که اونها بزرگتر هستند و بهش زور میگن و بد تر لجبازی میکنه اعتدل و میانه روی بهترین راه حل میتونه باشه البته این رو هم باید بدونیم که از نظر اسلام هفت سال اول زندگی بچه سرور هست و باید پدر و مادر حرفش رو گوش بکنن


مامان عزیز سونیا جون ممنونم از راهنماییت گلم. راستش مشکل من اینه که هرچقدر هم آروم بهش بگم که کارش اشتباهه قبول نمیکنه و لجبازتر میشه.. میدونم که خیلی ها معتقدن که هفت سال اول زندگی بچه ها پادشاهن ولی خوب به نظرت میشه بعد از هفت سال ازشون خواست که کارهایی که میکردن رو اصلاح کنن. من خودم فکر نمیکنم بشه ..سونیای عزیزم رو ببوس
معصومه
5 خرداد 92 15:40
عزیزم منو هم دعا کنید تا یتونم مادر بشم و به کارای مادرانه مشغول شم



ایشالاه عزیزم خدا یه نی نی خوشگل و باهوش بهت بده که مثل ما درگیر بشی .
رضوان مامان رادین
5 خرداد 92 16:35
عزیز دلم.خب بچمون دوست داره لباسهاش ست باشه بده آخه؟؟؟؟
ان شاا... هفته آینده میایم اراک


قربونت برم مشکلم با ست کردنش نیست به خدا مشگلم اینه که لباس مناسبی برای جایی که میخواد بره انتخاب نمیکنه و لباسی رو که بهش میدم بپوشه آخرش با گریه میپوشه...اومدی خبر بده یه قرار بذاریم ببینیمتون
مامان نیایش
5 خرداد 92 16:53
دوست عزیزم الهه جون ممنونم از محبتت که منو قابل دونستی برا ی راهنمایی کردن منم چیزی جز اینایی که خوندم نمیدونم ولی خب چند تاییش رو خودم تجربه کردم وفکر میکنم رفتار یسنا کاملا طبیعیه و خیلی خوبه که میخواد خودش رو و استقلالش رو نشون بده و باید سعی کنی بهش ازادی عمل بیشتری بدی اصلا نباید با خودت فکر کنی که تویی که مسئول مدل لباس پوشیدن و مدل مو و کار های دیگه ی اون هستی نه فقط میتونی یه راهنما باشی براش تازه اونم اگه بتونی اون جوری باهاش حرف بزنی که بفهمه فقط داری راهنمایی بهش میدی نه دستور
خودش باید تصمیم بگیره و حتما هم میتونه کم کم بهترین تصمیم رو بگیره ممکنه گاهی اوقات چیزایی رو انتخاب کنه که از نظر توجالب یا مناسب برا یاون جایی که میخوایید برید نباشه اون وقت میتونی فقط نظرت رو بهش بگی و اینکه احساست رو و اینکه بگی بیا با هم فکر کنیم بین این چند تا لباس کدومش مناسب تره
قبلش دو سه تا رو انتخاب کن ولی وقتی از بین اونا یکی رو برداشت دیگه هیچی بهش نگو و دلگرمش کن به اینکه بهترین انتخاب رو کرده و ازش بپرس همیشه که دوست داری نظر من رو هم بدونی اگه گفت نه که هیچی ولی اگه کم کم خودش خواست که نظر تو رو هم راجع به چیزای مختلف بدونه اونوقت میتونی نظر خودت رو بگی اقتدار و پا تو کفش خودمون کردن همون طور که تو پست های قبل نوشته بودم اگه خونده باشی کاری از پیش نمیبره و فقط حس لجبازی رو بیشتر فعال میکنه این استقلال طلبی و حس بزرگی داشتن کاملا طبیعیه و خوب بذار تقویت بشه مکنه سخت باشه و وقت گیر که بخواییم با بچه بازی ها ی کوچولوهامون به قولی وقت هدر بدیم الان ولی وقتی بدونیم در آینده با اعتماد به نفس بالا و پیشرو بودنشون و اینکه انگیزه ی کافی برا ی هر کاری رو داشته باشن میتونن موفق تر باشن اون وقت این سختی رو به جون میخریم میدونم که تو هم خیلی برات مهمه که یسنات دختری خلاق و با انگیزه و پیشرو باشه تو میتونی عزیزم هممون میتونیم اگه بخواییم منم سعی میکنم همه مطالب مفید رو که از توی این کتاب خوندم بنویسم برای دوستان اگه تا اینجاش مفید بوده براتون حتما بقیه اش هم هست ....نمیدونم کمکی کردم یا نه قطعا اینا رو میدونستی ولی خب همیشه نیاز به تکرار داریم همگی
اگه سوالی داشتی در خدمتم
دوستتون دارم قربون دختر بزرگ و شیرین و مستقل خانه میبوسمتون

زهره جونم مرسی گلم که اومدی کمکم... مثل همیشه کامل واسم توضیح دادی.چقدر خوبه که بچه ها استقلالشون رو نشون بدن و کم کم اعتماد به نفس بالا پیدا کنن ولی بعضی وقتها لازمه که مقتدر باشیم نه؟ یه جاهایی باید یاد بگیره که کاری که میخواد رو نمیتونه انجام بده و مشکلم من هم از همین جا شروع میشه که کار رو به گریه میرسونه و میشه اونی که تو پستم نوشتم.به خاطر خلاصه نویسی کتاب هم ازت ممنونم عزیزم که خیلی کاربرد داشته واسه من و ختما بقیه اش هم خوب خواهد بود... امیدوارم به زودی زود ببینمت تا بشینیم یه دل سیر با هم حرف بزنیم
مامان فتانه
5 خرداد 92 20:47
نمیدونم منم به این معتقدم که یک چیزی و گفتم نه دیگه نهه نظرم برنمیگرده ولی اگه مصمم باشه حواسشو با چیزای دیگه که پرت میکنم خوب میشه


مرسسی از همراهیت فتانه عزیزم. آره منم باهات موافقم اگه چیزی رو اجازه ندادم تا آخرش حرفم همونه .آیلین نازم رو ببوس
مامان نیایش
5 خرداد 92 21:15
ممنون عزیزم ان شاالله که همین طور باشه
میدونی توی یه بخشی از کتاب ا زتعامل به شیوه ی برنده -برنده صحبت میشه که میگه :
وقتی بین والدین معتقد به تربیت معقول و فرزندشان اختلافی رخ میدهد والدین از فرزند میخواهند که در یک جستجوی مشترک برا ییافتن راه حل شرکت کنند.آن ها راه های گوناگون را در نظر میگیرند و در نهایت روی بهترین راه حل مشترک به توافق میرسند
هیچ گونه زور گویی در این روش لزومی ندارد و هرگز از مقام یا موقعیت والدینی حرفی به میان نمی آید. هیچ کس نمیبازد...
-----------------------


من همینو میخواستم مرسی زهره جون.. ولی میدونی چیه بعضی وقتها اونقدر لجبازی میبینم ازش که این موضوع رو فراموش میکنم. یادت تلفنی هم همینو بهت گفتم که یه چیزایی رو تو خودمون عادت کردیم حالا وقتی میخوایم کاریانجام بدیم واسه تربیت بچه امون یه کم سخت میشه که خودمون اول اون عادت رو ترک کنیم. همون قضیه ی خودشناسی هست یه جورایی نه؟ خدا بهم کمک کنه این قضیه رو بتونم به خوبی و خوشی انجامش بدم جوری که نه سیخ بسوزه و نه کباب.
مامان نیایش
5 خرداد 92 21:29
میدونی الهه جون توی تربیت بچه ها نکته های ظریفی وجود داره یعنی با اینکه حس میکنی داری درست میری یه هو همون مثلا لحنی که داشتی کا ررو خراب کرده و تو شاید متوجه اش نباشی یا مثلا اینکه هر کاری هم میکنیم این باید و نباید رو نمیتونیم از توی فرهنگ لغتمون حذف کنیم عزیزم همه کم و بیش با مسائلی درگیر هستند با بچه هاشون که حس میکنن داره اقتدارشون زیر سوال میره توسط بچه شون ولی حقیقتش اینه که شاید نتونستیم اون جوری که درسته منظورمون یا خواسته مون رو بیان کنیم اگه بتونیم اول احساس واقعی و در خواست منطقی خودمون رو با آرامش با هم مطرح کنیم خیلی از مسائل خود به خود حل میشه
منم خیلی وقتا دچار استرس یا ناراحتی یا حتی عصبانیت شدم ولی دارم یاد میگیرم که به جای نکات منفی بیشتر مثبت ها رو ببینم
چون شاید واقعا نکته ی منفی ای هم وجود نداره این منم که باور غلطم اونو منفی میکنه
من هر وقت نیایش می خواد کاری رو انجام بده که من دلم نمیخواد اول بهش میگم مثلا در مورد تنهایی رفتنش به خونه ی دیگران:
میدونی مامان من دوست ندارم تو خونه ی کسی تنهایی بمونی راستش همش نگران میشم اگه موقعیت خوبی پیش بیاد که بتونم تو رو جایی بذارم بدون که حتما خودم به فکر هستم که تو هم تنها نباشی و بهت خوش بگذره میدونم که منو میفهمی عزیزم
حالا بیا با هم فکر کنیم چه کار میشه کرد که هم من نگران و ناراحت نشم که تو رو تنها جایی بذارم ،هم تو به خواسته ات که بازی با بچه هاست برسی
(فریبا جون میدونه چه حرصی میخوردم من قبلا از اینکه نیایش میخواست الا و بلا با یکی از بچه های فامیل باشه که من راضی نبودم ولی الان خیلی راحت به حرفه گوش میکنه )
اونم میگه خب من دوس دارم با فلانی باشم الان میگم خب یه راهی پیشنهاد بده
میگه خب اون بیاد اینجا
مثلا اگه نشه که اون بچه بیاد میگم خب این که الان نمیشه میتونیم مثلا 10 دقیقه زمان بگیریم از الان شما با هم باز ی کنید که جدا شدنتون راحت تر باشه براتون موافقید ؟
زمان که تموم شد دیگه خداحافظی باشه؟ قبوله؟
اونم قبول میکنه زمانی که موبایل زنگ میزنه دیگه واقعا جدا میشه اوایل با ناراحتی بود یه کمی نق نق یا مثلا قبول نیمکرد میگفتم باشه 12 دقیقه خوبه قبول میکرد
ولی بعدش به این شیوه ی زمان گذاری عادت کرد
به این که الان وقتش تمومه مثلا یه ساعت که با هم باز یمیکنیم توی اون یه ساعت سعی میکنم هیچ کا ردیگ های غیر از باز ی باهاش نکنم و بعد از یه ساعت که موبایل زنگ میزنه خودش میگه با خنده که دیگه وقت تموم شد و برو به کارات برس مامان
اولش شروعش سخت هست ولی همه عادت میکنن به این شیوه
-----------------------
یه کتاب دیگه هم هست
مرزهایی برای کودکان
فکر کنم قبلا بهت گفته بودم
اونم نکته های کاربردی زیادی داره اگه بخونی خیلی به دردت میخوره عزیزم خوشحال میشم بتونم کمک کنم اگه ریز تر بگی که دقیقا بینتون چه اتفاقی میفته بهتره
یعنی دقیقا از چه موضوعی ناراحت میشی یات دقیقا چه احسساسی داری ناراحتی استرس داری نگران میشی یا نه مثلا فقط دوست داری که حرف حرف خودت باشه
این خیل یمهمه که بدونی خودت چه احساس و باوری داری که واکنشت به رفتار اونو شکل میده من الان که دارم از اول این کتاب رو یه بار دیگه میخونم بیشتر میتونم توی زندگی مثال هاش رو پیدا کنم
فقط یه وقتایی که پای بقیه وسط میاد مثلا بابا بزرگی که سه هفته است نیایش ندیدتش اون وقت یه کمی کنترل نیایش سخت تر میشه برا یکارایی که مثلا بابا بزرگ با نیایش میخوان انجام بدن ولی مامان و بابا زیاد مایل نیستن اونجایی که جمع گسترده میشه از حد خانواده فراتر میره هنوز یه کمی مشکل دارم ولی توی خانواده ی سه نفری تونستیم تقریبا با هم تعامل داشته باشیم به شیوه ی برنده برنده


ممنونم ازت زهره جونم چقدر حرفهات آدم رو آروم میکنه. میام پیشت و ریز به ریز واست توضیح میدم که چی میشه...این شیوه زمان گذاریت رو امروز واسه بازی امتحان کردم و خیلی خوب جواب داد و تونستم هم به کارام برسم هم اون ساعتی که با یسنا بودم به هردومون خوش بگذره بدون اینکه نه من استرس اشته باشم بابت کارهان و نه اون که نکنه وسط بازی کردن من از پیشش بلند بشم.ممنونم ازت
شهره مامان مینو
5 خرداد 92 21:36
الهه جون گفتنی هارو دوستان گفتن... بخصوص مامان نیایش جون... من راستش تخصصی ندارم فقط یه تجربه که خودم داشتم رو برات میگم... من ومینو رو یلباس ها یه اسم خاص گذاشتیم... مثلا لباس نقاشی و یا لباس تاب سرسره بازی یا لباس مهمون داری ... که همونجور که از اسمشون پیداست هرکدوم مال یه موقعیت خاصه البته این مال خیلی وقت پیشه و نمیدونم الان برای یسنای باهوش و همه چیز دونمون جواب میده یا نه...
درمورد مقتدر بودن من باهات موافقم یعنی قبول دارم که باید جاهایی مقتدر بود ولی وقتی مقدارش زیاد بشه فکر کنم دیگه جواب نمیده... من وقتی کار به قشقرق میرسه یه چندتا ترفند میزنم... مثلا یه مداد میدم دستش میگم بکش ببینم چقدر عصبانی هستی... یا یدونه توپ میدم بهش میگم هرچی عصبانی هستی پرتش کن...بعد کم کم اروم میشه. امیدوارم به دردت بخوره دوستم...

مرسی شهره عزیز. راستش قبلا واسه لباسها اسم گذاشت بودیم و ولی خوب کم کم که بزرگ شد جواب دهیش کمتر شد و جوری شد که مثلا موقع پارک رفتن اصلا دوست نداشت لباس راحت بپوشه و میخواست که مثلا با لباس مهمونیش بیاد پارک و اونوقت دیگه نمیشد کاریش کرد...از همراهیت ممنونم عزیزم
مامان مهبد كوچولو
6 خرداد 92 8:54
سلام عزيزم . من بيچاره رو بگو كه از حالا اين مشكل گريبانم رو گرفته ، مثلا ً تيپ ميزنه در حد لاليگا ( پيرهن سفيد ، پاپيون ، ساسبند و .... ) بعد جوراب سفيد با دمپايي !!!!! و من هر جوري ميخوام بهش بفهمونم كه اين لباس ها رو با دمپايي نميشه بپوشي اصلا ً گوش نميده يا به قول تو لجباز تر ميشه و با جيغ و داد و فريادش اعصاب ما رو هم بهم ميريزه !!!!! ولي توي كتاب مادر كافي راجع به اينجور بچه ها نوشته بود كه بچه هاي سن مهبد رو اصلا ً نبايد توجه كني چون اين مسئله عادت ميشه ولي بچه هاي سن يسنام رو بايد دو يا سه دست لباسي رو كه مادر تشخيص ميده بهتره رو بزاره جلوش و بگه كدومو بيشتر دوست داري و انتخابهاش رو محدود كنه ..... اميدوارم كه موفق و مويد باشي و بتوني اين مسئله رو با درايت و ذكاوتي كه خيلي ازت سراغ دارم حل كني ..... خصوصي هم داري


ای قربون تیپ زدن لالیگایی پسرمون برم... راست میگی منم همینطور حس میکنم همه دوستان هم همینو گفتن که دو سه دست لباس انتخاب کنم تا بتونه ازونا یکی رو انتخاب کنه. مرسی عزیزم راستی این کتاب رو امانت هم میدی؟ یادته قراربود بیای sos رو ببری؟
مامان ترنم
6 خرداد 92 8:57
الهه جون همه ماها يه جور درگير اين مساله هستيم. همون طور كه خودت گفتي ديگه خودمون از گفتن نه خسته مي‌شيم و فكر مي‌كنم اين تكرار بيش از حد كلمه نه اثر بخشي خودشو از دست مي‌ده.
در مورد لباس كه به نظرم بايد خودت براش چند تا رو انتخاب كني و بهش اجازه بدي از بين اونا خودش يكي رو برداره. و يه راه حل ديگه هم اينه كه توي جمله‌هات سعي كني افعال منفي رو كمتر كني و به جاش افعال مثبت به كار ببري . مثلا به جاي گفتن "الان شكلات نخور " بهش بگو " بعد از شام مي‌توني شكلات بخوري" . فكر كنم اين افعال منفي بچه‌ها رو لجباز مي كنه و حس مخالفتشون رو بيشتر تشديد مي‌كنه.
البته اينا فقط در حد پيشنهاده و مي‌دونم خودت خيلي خوب مي‌توني بهترين راه حل ها رو پيدا كني ماماني مهربون و با حوصله.

اگر به نتيجه دلخواه رسيدي حتما روند كار رو براي ما هم بنويس.


راست میگی لیلا جون بچه ها هم مثل خودمون افعال منفی رو دوست نندارن و باید کمترش کنم...خیلی خوبه که پیشنهاده ها وراه حلهای دوتسای دیگه ام رو دارم تا بتونم بهترین تصمیم رو بگیرم. چشم حتما مینویسم اگه راه خوبی پیدا کنم
مامان پارمیس
6 خرداد 92 12:13



دقیقا منم همین شلکی بودم وقتی این پستو مینوشتم
شهرزاد مامان حسین
6 خرداد 92 17:24
ای جانم. بچه های این دوره زمونه خیلی زود به فکر استقلال و خود بودن می افتن.
آفرین به این دختر ناز ست خوش پوش و کدبانو.


ممنونم.شاید اگه ازین لحاظ بهش نگاه کنم همه چیز مثبت باشه
مامان نیایش
6 خرداد 92 23:53
خصوصی گلم


مرسی
مامان آناهيتا
7 خرداد 92 12:10
اقتضاي سنشه. سن رسيدن به استقلال. چه اشكالي داره مدل لباس و موها و اتاقش و چيزاي مربوط به خودش رو خودش انتخاب كنه. اگه فقط نه گفتن واسه اين چيزاست كه برو حالش و ببر الهه جون با اين دخترك جيگرت. ولي جلوي نه گفتنش در زمان هايي ديگه كه به روح و جسمش آسيب ميرسه وايسا. محلش نده به قولي از بي توجهي فعال استفاده كن. مطمئن باش اگه گريه كردني در كار باشه بعد از محل ندادن تو تموم ميشه و خودش مياد سمتت. يادمه يه مدت آناهيتا گير داده بود شب ها كه ميخوام بخوابم رو پات من و تكون بده. من كه مي گفتم "نه تو ديگه بزرگ شدي" اونوقت تا يك ساعت گريه مي كرد. باورت ميشه يك ساعت گريه و جيغ و از اونجايي كه من محلش نميدادم خودش خواب ميرفت و ديگه اون عادت از سرش رفت. يادت باشه قبل از اينكه بي توجهي رو شروع كني بهش بگي كه به اين دليل تو نبايد اين كار رو انجام بدي. خدا كنه تونسته باشم كمكت كرده باشم الهه نازم. ببوسش. قربون استقلالش برم من.

مرسی زینب عزیزم راست میگی این بی توجهی فعال خیلی خوب جواب میده و من که خیلی جاها ازش استفاده میکنم.ببوس آناهیتای نازنین رو
مامان عسل
7 خرداد 92 12:23
مامان يسناي عزيز مرحله اي كه الان يسنا داره مرحله مهمي از رشد رواني جنسي اون محسوب ميشه و واقعا مرحله مهميه . اگه اشتباه نكنم اين روزها رابطه اش با پدرش بهتر ازشماست . اين يه مرحله است . مرحله پيدا كردن خودش به عنوان يه زن مستقل از شما و صد البته مثل شما . ما روانشناسا بهش ميگيم همانند سازي . منم يه دختر 5 ساله دارم و خوب شما رو درك مي كنم . گاهي وقتها لازمه كه دست از كل كل برداري و بهش اجازه بدي به خواسته اش برسه . يادت باشه ممكن خواسته اون از نظر شما مهم نباشه ولي از نظر اون خيلي معقول ومهمه ... اين بحث خيلي مفصله . من نمي دونم شما كجا هستيد . شماره من رور از فريبا جون (مامان نيروانا ) يا زينب جون ( مامان آناهيتا ) بگير و با من تماس بگير . شايد بتونم كمك بيشتري بهت بكنم . شاد باشيد .

چقدر خوشحال شدم دوست عزیز که نظر شما رو میون بقیه نظرهای دوستام دارم.مایه افتخاره برای من. عزیزم ممنونم به خاطر لطفی که بهم داری اگه امکانش باشه از طریق ایمیل باهاتون در ارتباط باشم عالی میشه عزیزم فریبا جون همیشه از شما تعریف میکنه به خاطر همراهیاتون.
مامان نیایش
7 خرداد 92 12:34
پچ پچانه
محمد
7 خرداد 92 13:10
شادباشیدوسلامت
الهام مامان آوینا
19 خرداد 92 11:34
سلام الهه جوون. الهه جووون راستش دختر من هم دقیقا همین رفتار را داره همش نه نه میگه در مقابل کارای من!!!!!!!!! درسته تفاوت سنی این دو تا وروجک زیاده ولی نمی دونم با این که خیلی کتاب می خونم هنوز راه حلی پیدا نکردم...


راه حلش رو من پیدا کردم یه جایی من کوتاه میام یه جایی محکم می ایستم و کوتاه نمیام. و وقتی میگم نه حواسش رو پرت میکنم از اون موضوع و کمتر دنبالش رو میگیره. امیدوارم موفق باشی عزیزم