اینقدر برام عزیزی قد یه دنیا خوبی قد یه دنیا ستاره
چند ساعتی بیشتر نمونده به لحظه ای که تا ابد تو قلبم جاودانه است. اون لحظه ای که اصلا دلم نمیخواست تموم بشه. لحظه های پر استرس و شیرین به دنیا اومدنت. وقتی خانم دکتر مهربونی که هیچ وقت مهرش رو یادم نمیره بهم گفت: این کوچولوی شما از الان معلومه که مامانش رو خیلی دوست داره که حاضر به درد کشیدنش نیست و نمیخواد اذیتش کنه و دیگه باید بری اتاق عمل که خودم این کوچولو رو به دنیا بیارم بدون این که مامانش درد بکشه. اون خانم دکتر همون موقع تشخیص داد که تو چه قلب مهربونی داری عسلکم. اون لحظه ای که تو رو تو اون دستمال سبز پیچیده بودن و بهم نشونت دادن رو هیچ وقت یادم نمیره. وقتی به دنیا اومدی آسمونی که دو ماه بود نباریده بود در رحمتش باز شد و تا شب بارید اون هم چه بارون قشنگی انگار خدا میخواست یسنای من دنیا رو با رنگ و بوی تازه و تمیز ببینه و حس کنه. لحظه هایی رو میگم که تو بیمارستان وقتی گریه میکردی و من انگشتم رو توی دستای کوچولوت میذاشتم تو آروم میخوابیدی، انگار دنبال آرامش بودی و یه محل امن. یادم نمیره اون لحظه ها رو که فقط من و تو بیدار بودیم و داشتیم با دستای هم بازی میکردیم. الان هم که دیگه چند ساعت دیگه سه سال از اون روزا میگذره هنوز دستای کوچولوت رو باید تو دستم بگیرم تا خوابت ببره کوچولوی 3 ساله من. تولدت هزاران بار مبارک عزیز دلم. غنچه زندگی من دوستت دارم و بهترین ها رو برات آرزو میکنم.