حسابگر کوچک من
دختر که داری انگار همه شادیهای دنیا رو یکجا تو دلت داری وقتی برات شیرین زبونی میکنه و از همین کوچیکیش میشه محرم رازهات و با دستهای کوچیکش محبت رو بهت میرسونه و حسابی خستگی رو ازتنت در میاره...
شنبه امتحان زبان داشتی و منم یه مدت بود تو خونه اصلا باهات کار نکرده بودم نمیدونستم وضعیتت چطوره واسه همین جمعه رو باهم نشستیم به تمرین و تکرار.غروب جمعه شد و من هنوز با یه تمرین تو درگیر بودم و توهم کلی شیطنت میکردی و وسط هر یه خط تمرینت کلی نقاشی میکشیدی و صبر من رو تموم کردی .یه داد کوچولو زدم و گفتم دیگه کار نمیکنم باهات و سرم رو با گوشی گرم کردم .چند لحظه بعد تورو دیدم با یه لیوان آب بالای سرم ایستادی و میگی مامان بیا آب بخور یه کم آروم بشی ....دیگه الان همشو یه دقیقه ای حل میکنم و همینکارو هم کردی و من باز در برابر محبتت به زانو درومدم
اینبار داری پولهای قلکت رو جمع میکنی تا باهاش ماشین کنترلی بخری.خاله افسانه چند روز پیش عکس یه سویشرت شلوار فرستاد که دوستش از ترکیه آورده و قیمتش مناسبه .من چون تازه برات خرید کرده بودم گفتم نمیخوای و لازمش نداری ولی ته دلم خودمم خیلی خوشم اومده بود از مدلش .تو توی گوشیم دیدیش و گفتی این چقدر برای ورزشم مناسبه.گفتم تازه برات لباس خریدم عزیزم نیازی بهش نداری یه کم فکر کردی و رفتی قلکت رو آوردی و گفتی با پولهای قلکم برام بخرش.گفتم مگه نمیخوای ماشین کنترلی بخری گفتی این بیشتر برام لازمه!!!!ماشین رو بعدا هم میتونم بخرم...میدونستم تو سرت فکراییه ولی قبول کردم .به نیم ساعت نکشید که داشتی با بابا سر موضوعی حرف میزدی...گوشام رو تیز کردم و شنیدم که داری قول ماشین کنترلی رو از بابا میگیری برای وقتی که تو پیش دبستانی ۱۵تا ستاره گرفتی!!!عاشقتم حسابگر کوچولوی من