هوش اجتماعی
هر آشنایی که از نوزادی یسنا با ما بوده و بزرگ شدنش رو دیده میدونه که یسنا همیشه بچه ای بوده ناآرام که با نزدیک شدن هر تازه واردی چنان فریادی و گریه ای سر میداد نا گفتنی!!!! من و محمد خسته از این همه گریه و داد، ولی صبورانه، به مجالس مختلفی وارد شدیم به این امید که شاید این بار از داد خبری نباشد ولی هر بار با اندک تغییر ناچیز به خانه برگشته و خود را دلداری داده که امشب بهتر بود و دقایقی دیرتر به گریه در آمد و در این اندیشه بودیم که مبادا یسنای دلبندمان نتواند که ارتباطی برقرار کند. ولی همیشه از قدیم شنیده ایم و بارها اثبات شده که اهسته و پیوسته رفتن چه نیکو پسندیده است... . این را بعد از چیزی نزدیک به دو سال درک کردیم که یسنا هم میتوان...