یسنایسنا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

یه دنیا یه یسنا

دندانپزشکی

نمیدونم دندونهای دایمت عجله دارن برای درومدن یا دندونهای شیریت حسابی جاخوش میکنن و به راحتی جاشون رو به دایمیها نمیدن. دوتا از دندونهای پایینت دارن از پشت جوونه میزنن و هنوز دندون شیریت محکم سرجای خودش نشسته . امروز چهارنفری رفتیم دندونپزشکی تا ببینیم چکار میشه کرد که دکتر نظرش این بود که دوهفته دیگه صبر کنیم و تواین دوهفته حسابی سیب و هویج گاز بزنی تا دندونت لق بشه و خودش بیفته .آرزوی همیشگیت هم همین بود که کاش یه بار با غذاخوردن دندونم بیفته. .. حالا تا دوهفته دیگه باید صبر کنیم که اگه نیفتاد دوباره دندونت رو بکشی. یکی از دندونهات رو هم پرکردی و حسابی گریه کردی ... دستای کوچیکت موقع  پرکردن و روکش زدن تو دستهای من بود و حسابی فشار می...
3 شهريور 1395

یک روز

روز سختی پشت گذاشتیم .بعد از چند روز که همه هوامون داشتن تنها بودیم.. تو سرماخوردی و رستا با خوابهای کم و سبکش عملا انجام کارها رو برام سختتر کرده . کم خوابی و بیخوابیهای این چند روز هم توان بدنی من رو کم کرده . امروز دلتنگ روزهای قبل شدم .روزانه هایی که با تو میگذروندم و دلتنگتر روزهای قبل تر از بودن تو. برای دونفره هام با بابا محمد... باید زمان رو مدیریت کنم .هممون به آرامش نیاز داریم باید هوای هم رو داشته باشیم....
31 مرداد 1395

دخترم همدمم

بیست و شش روز از ورود خواهرت به زندگیمون میگذره. این چند روز برات چالشهای جدیدی داشته . گاهی سخت بود برات که بتونی شرایط رو بپذیری و غیر مستقیم حرکاتی نشون میدادی که من در خلوت خودم فکر میکردم که نکنه ضربه بخوری از این شرایط ولی باز هم مثل همیشه من رو  غافلگیر میکنی با مهربونیات. توکارها خیلی کمکم میکنی و موقع تعویض پوشک خواهری همه لوازم رو آماده میکنی برام . ممنونم از کمکهایی که بهم میکنی. ترم جدید زبانت از هفته دیگه شروع میشه و تعطیلات ماهم آخر این هفته تموم میشه و برمیگردیم اراک و زندگیمون میفته به روال عادی... با کمک هم این روزای پیش رو به بهترین شکل میگذرونیم
26 مرداد 1395

لحظه دیدار نزدیک است

هیجان زیادت برای ورود خواهری رو امروز با دلدردهای کاذبت نشونم دادی... حس دوشب دور از من بودن و هیجان ورود عضو جدید شاید خیلی برات سخت باشه ولی میدونم تو از پسش برمیای نازگلکم . باهمه عشقت ساک خواهری رو آماده کردی و وسایل راحتی من تو بیمارستان رو یکی یکی لیست میکردی که چیزی از قلم نندازم ...  فردا برای توهم روز بزرگی خواهد بود ....
30 تير 1395

جشن پایان سال

نوآمور عزیز یسنا صالحی به تو که همانند پرستوی زیبا به دنیای بیکران علم بال گشودی و با سعی و تلاش خود دوره پیش دبستانی رو با موفقیت به پایان رساندی تبریک گفته امیدواریم در سایه الطاف پروردگار مهربان دستهای کوچک توانای تو دریچه های دانش را باز نموده و همواره ترسیم کننده پیروزیهای مستمر درخشان برای آینده و کشور عزیزمان ایران باشد.   پیش دبستانی و دبستان مهرآیین کوشا   دخترک شش ساله من!جشن پیش دبستانیتون و مراسم خداحافظی با مربی دوست داشتنیتون و دوستای عزیزت هم برگزار کردی و  امیدوار و دلشاد یه مرحله دیگه رو پشت سر گذاشتی و چشم به روبرو داریم... ازونجایی که میدونستی مهرماه بیشتر دوستات و مربیت رو خواهی دید خی...
17 خرداد 1395

مهربان کوچک من

بعضی وقتها پیش خودم میگم اینهمه مهربونی رو چطور توی دل کوچیکت جا میدی؟اینقدر بی شیله پیله و صادقانه محبتت رو به همه ابراز میکنی که بعضی وقتها نگرانت میشم برای بعدهای تو در این دنیای بزرگ .... دیگه یواش یواش شمارش معکوس برای ورود خواهری رو شروع کردی هر هفته نگاهی میکنی به هفته به هفته های بارداری تا ببینی رستا کوچولومون الان چقدری شده؟شکل چیه؟چند هفته دیگه مونده ...هرچند گاهی اوقات نگرانی رو تو چشمات میبینم که با ورود عضو کوچولوی خونواده جایگاهت چی میشه!!!منم همیشه سعی ام رو کردم که بتونم مطمینت کنم که تو جایگاه خودت رو برای همیشه حفظ خواهی کرد. این هفته جشن پیش دبستانیتون رو پیش رو داریم و قراره برامون شعر و سرود بخونید.من بیشتراز تو هیج...
2 خرداد 1395

...

نه اینکه حواسم بهت نباشه ها نه! فقط تمام و کمال وقت نوشتن ندارم . فقط بدون به زودی میام با کلی نوشته برای تو. که اینروزا به نظرم خیلی بزرگ شدی خیلی
14 ارديبهشت 1395

حمایت!!!!!

با بی حوصلگی رفتی و یه نقاشی کشیدی و نمیدونم میخواستی به کی تقدیمش کنی . تو یه صفحه اچار سفید فقط اون پایینش چارتاخط کشیده بودی و خیلی سرسری رنگی زده بودی و آوردی که من مهر تأییدی بزنم روی خطوط درهمت. منم گفتم مامان وقتی حوصله نداری کاری انجام نده !!این خوب نیست…رفتی تو اتاق و با قیافه حق به جانبی دوباره برگشتی پیشم و گفتی:یه کم ازبچه ات حمایت کن!!!من چطوری پس پیشرفت کنم!!!!!!
20 فروردين 1395